ب جایِ سوار شدن اتوبوس،
تصمیم دارم ولیعصــــر را پیاده راه بروم ...
پیاده، آرام و حواس پرت ...
دخترک تنه ی محکمــی ب مَن میزند،
بدونِ اعتراض رد میشوم ...
عرضِ اسفندیار را ک ب نیمه می رســم،
صدایِ بوقِ بلند ماشین و عربده ی
راننده ک
تا کمر از شیشه ماشین بیرون آمده مرا ب خودم می آورد ...
_آهای خانم حواست کجاست ؟؟؟
حواسم؟! واقعا حواسم کجاست ؟
موبایلمو از کیفم درمیارم ...
شروع میکنم ب تایپ کردن : امااا
بازیِ با کلمات رو بلد نیستم!
گوشی رو ته کیفم پرت میکنم ...
خدایــــاااا.......